که تاک نشاند. تاک نشاننده. رزبان. کشاورز تاک. کشت کننده رز: بودم آن روز من از طایفۀ دردکشان که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان. جامی (دیوان چ هاشم رضی ص 591). رجوع به تاک شود
که تاک نشاند. تاک نشاننده. رزبان. کشاورز تاک. کشت کننده رز: بودم آن روز من از طایفۀ دردکشان که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان. جامی (دیوان چ هاشم رضی ص 591). رجوع به تاک شود
نشیننده بر خاک. مجازاً متواضع و منکسر و خاکسار و خلیق. (آنندراج) : با خاک نشینان بنشین تا گویند هر چیز سبک تر است بالا باشد. خاقانی. ، مرده چونکه در خاک کنندش: ای دو جهان زیرزمین از چه ای خاک نه ای، خاک نشین از چه ای ؟ نظامی. ، (اصطلاح تصوف) واصل: نه در اختر حرکت بود و نه در قطب سکون گر نبودی بزمین خاک نشینانی چند. حاجی ملاهادی سبزواری
نشیننده بر خاک. مجازاً متواضع و منکسر و خاکسار و خلیق. (آنندراج) : با خاک نشینان بنشین تا گویند هر چیز سبک تر است بالا باشد. خاقانی. ، مرده چونکه در خاک کنندش: ای دو جهان زیرزمین از چه ای خاک نه ای، خاک نشین از چه ای ؟ نظامی. ، (اصطلاح تصوف) واصل: نه در اختر حرکت بود و نه در قطب سکون گر نبودی بزمین خاک نشینانی چند. حاجی ملاهادی سبزواری